درباره‌‌ی خدای کشتار و بلا فیگورا (نمایش‌نامه)

شبا که با قطار برمي گردم، از پنجره ها توي خونه ها رو مي بينم؛ برنامه هاي تکراري تلويزيون، ميزهايي که واسه شام چيده شده، هميشه سر همون ساعت، فضاهاي تنگ و تاريک که ازشون غم و حسرت مي باره... مي دونيد چيش واسم جالبه؟ همين تکراري که توش هست، هميشه سر يه ساعت خاص... آدما با يه مشت خرت و پرت الکي راه مي افتن تا دنيا رو فتح کنن همه ش تصور مي کنن که پشت سر يه ارتش دارن حرکت مي کنن، در حالي که سر جاي اولشون مي مونن تا بپوسن.

آخرین محصولات مشاهده شده