دربارهی حدیث ماهی گیر و دیو
شنيد: «خوب، اگر عاشق نشده باشي، نميفهمي که من اين همه سال چه کشيدهام.» ماهيگير آهي کشيد: «نه، من اينطورها که تو ميگويي عاشق نشدهام. پانزده سالم که شد، دخترخالهام را برايم عقد کردند. زن خوبي بود. اما، خوب، بعد هم...» چرا بايست راز دلش را با ديو ميگفت؛ آن هم وقتي، اين همه سال، به هيچکس نگفته بود؟ تازه، پس از اين همه سال خودش هم ديگر يادش نبود. اما حالا که ديو يادش آورده بود، ديگر کاريش نميشد کرد... صدا مثل صداي آسمان غرمبهاي بود که از خيلي دور بيايد. کوزه را تکان داد، دهانش را بر خط روي قلع گذاشت و داد زد: «آهاي صخر، من هم عاشق شدهامو ميفهمي؟ خيلي هم دوستش داشتم. اما نشد.» بعد دست برد دو قطره اشک درشت را از گونهاش پاک کرد. گوش داد. صداي آسمان غرمبه آنقدر دور بود که نميشنيد. قطرههاي آب هم ديگر بر بدنه کوزه نميجوشيد. پاي کوزه همانقدر آب بود که ماهيها بتوانند سر جايشان تکانتکان بخورند.
كد كالا | 303511 |
زبان | فارسی |
نویسنده | هوشنگ گلشیری |
سال چاپ | 1403 |
نوبت چاپ | 3 |
تعداد صفحات | 88 |
قطع | خشتی |
ابعاد | 22.1 * 22.1 * 2 |
نوع جلد | گالینگور |
وزن | 485 |
تاکنون نظری ثبت نشده است.