درباره‌‌ی جغد در مهتاب

در شبی زمستانی و دیر وقت، دختری کوچک به همراه پدرش به تماشای جغد می‌رود. درختان مثل مجسمه‌ بی‌حرکت ایستاده‌اند و همه‌جا مثل خواب ساکت است. پدر خطاب به مرغ رازآلودِ شب، هوهو می‌کند اما پاسخی نمی‌گیرد پدر و دختر بی‌آن‌که چیزی بگویند، به راه خود ادامه می‌دهند؛ چون وقتی به جست‌وجوی جغدها می‌روی، واژه لازم نداری. هیچ چیز لازم نداری، مگر امید. گاهی جغدی نیست، گاهی هم هست.

آخرین محصولات مشاهده شده