در جزيره‌ي آرام تشيما در ژاپن، موزه‌‌اي وجود دارد، جايي که ضربان قلب بازديدکنندگان از سراسر جهان جمع‌آوري مي‌شود. چندين کيلومتر آن طرف‌تر، در شهر باستاني کاماکورا؛ دو انسان تنها با هم ملاقات مي‌کنند: شويچي، تصويرگري چهل‌ساله که براي بازسازي خانه‌ي مادر تازه درگذشته‌اش به زادگاه خود بازگشته است و کنتاي هشت‌ساله، کودکي که مانند سايه‌اي در اطراف خانه‌ي شويچي پرسه مي‌زند. هنگامي که شويچي پسربچه را مي‌بيند که مدام در آن حوالي است به او نزديک مي‌شود. مادرش و خاطراتي که از او دارند، نقطه‌ي اتصالي است ميان آن دو. با گذشت زمان، پيوندي عميق ميان شويچي و کنتا شکل مي‌گيرد و متوجه مي‌شوند که مادر رازي داشته؛ رازي که براي کشفش بايد راهي جزيره‌ي تشيما شوند و سري به موزه‌ي ضربان قلب بزنند... داستاني قدرتمند و تأثيرگذار درباره‌ي اندوه، اميد، دوستي و عشق، براساس موزه‌اي واقعي از ضربان قلب انسان‌ها، ماجرايي که از زبان راويان مختلفي روايت مي‌شود و کم‌کم با قرار گرفتن قطعات پازل در کنار يکديگر، کامل مي‌شود.