درباره‌‌ی جزایر پریان

همين كه چشمهايش را بست خوابش برد و خواب ديد خودش را مي ديد كه روي تخت خوابيده است انگار به شكلي كنار بدنش ايستاده بود جادوگري بيرون كلبه از لاي پرده داخل را نگاه ميكرد موهاي پريشان و سياهش صورتش را پوشانده بودند اما بازوهاي رنگ پريده ي لاغر و استخواني اش از ميان لباس كهنه ي سياهش بيرون زده بودند.

آخرین محصولات مشاهده شده