درباره‌‌ی تیمسار دگمه

اگر من جای دانا بودم، آن مسیر پر پیچ و خم را انتخاب نمی‌‌کردم. سرم را چون کبک زیر برف فرو می‌بردم و مثل بچه‌ی آدم پی زندگی‌ام را می‌گرفتم. اما دانا آمد تا هم زندگی مرا خراب کند هم زندگی خودش را؛ هم آرامش مرا به هم بریزد هم آرامش خودش را. مرا توی گرداب انداخت؛ یک گرداب هول‌آور، که مرگ کم‌ترین پاداشش بود. من داشتم زندگی می‌کردم. خیر سرم رفته بودم سربازی تا به عشقم برسم؛ به مینا. اما دانا آمد و همه چیز را خراب کرد. سرم را از زیر برف بیرون آوردم و به پیرامونم نگاه کردم. هیچ نبود جز یک سفیدی بی‌کرانه. شاید این تصویر مرگ بود؛ مرگی تلخ. یا شاید زندگی بود؛ یک زندگی شیرین. درست در همان لحظه بود که توانستم از چشم دانا به جهان نگاه کنم؛ جهانی که با جهان من متفاوت بود. خیلی متفاوت....

آخرین محصولات مشاهده شده