در سحرگاه باراني، كارآگاه ويليام مرداك در محل كارش قرارگاه شماره چهار پليس تورنتو حاضر مي‌شود. مرداك در بدو ورود با گروهبان گشت روبه‌رو مي‌شود كه بسيار آشفته و ناراحت به نظر مي‌رسد. گروهبان گشت دليل نگراني خود را از عدم حضور سرپاسبان ويكن سر پست در خيابان ريور همچنين عدم بازگشت وي به قرارگاه ابراز مي‌كند. مرداك به خيابان ريور مي‌رود تا بلكه سرنخي از سرپاسبان ويكن به دست آورد كه در خانه‌اي متروكه با جسد وي مواجه مي‌شود و ... توم بيچاره سردش است،علاوه بر حل معماي سرپاسبان ويكن كه بسيار جذاب و هيجان‌انگيز است هم‌زمان راوي زندگي شخصي و روابط عاطفي كارآگاه ويليام مرداك است و بدين‌ترتيب خواننده را با زواياي پنهان شخصيت كارآگاه آشنا نموده و بر جذابيت داستان مي‌افزايد.