درباره‌‌ی تشنگی و 2 نمایش‌نامه دیگر (نمایش‌نامه)

مرد: من تو زندگي خيلي اميد داشته‌ام. هميشه اميد باطل داشته‌م. ما از مسير كشتياي بخار دور افتاديم. من چيزي از دريانوردي نمي‌دونم با اين حال شنيدم كه رو عرشه مي‌گفتن داريم از راهي مي‌ريم كه كسي از اون نمي‌ره. چرا اين كارو كرديم نمي‌دونم. به گمانم ناخدا مي‌خواست ميون‌بر بزنه. فقط خودش مي‌دونست چي تو سرشه. در هر سه اين نمايشنامه‌ها اشخاص در موقعيتي نسبتا بيهوده‌گير مي‌افتند. اينجا محل رو به رو شدن با واقعيتي است كه با شدت و خشونت هر چه تمام‌تر پرده پندار را در پيش آن‌ها مي‌درد. آن‌چه قبلا به چشم آن‌ها دلفريب و زيبا مي‌آمد اكنون به يكباره از ارزش مي‌افتد . در تشنگي آفتاب سوزان حقيقت چشم را خيره مي‌كند و در دو نمايش‌نامه ديگر افراد بر اثر خطاي خود ناگاه و بي‌حفاظ در برابر تند بادي مي‌ايستند كه آن‌ها را به ورطه نابودي مي‌كشاند. حقيقت گاه چندان بي‌رحم مي‌گشايد كه تصور آن نيز دشوار است.

آخرین محصولات مشاهده شده