درباره‌‌ی بچه غازی که اسب آبی بود

من يک بچه غاز بودم. اسمم هم غازغازي بود. من با ماماغاز و باباغاز توي يک برکه کوچک، پشت ني زارها زندگي مي کرديم. تا اين که يک روز بچه غاز ديگري ديدک. يک بچه غاز ديگر که گفت:«نه خير! ما اسب آبي هستيم.»

آخرین محصولات مشاهده شده