درباره‌‌ی بیا فه‌فه جون

یک روز فه‌فه را دیدم که راه می‌رفت و آواز می‌خواند ... اولین قدم‌هایش را برمی‌داشت و اولین آواز‌هایش را زمزمه می‌کرد ... تصیمم گرفتم نقاشی‌اش را بکشم ... او بعد از آن، هرروز کارهای بیشتری یاد می‌گرفت و من هر روز نقاشی بیشتری از او می‌کشیدم ... نمی‌دانم الان کجاست و چه‌کار جدیدی یاد گرفته ... ولی اگر او را دیدی نقاشی‌اش کن ... او آرام می‌ایستد تا خوب نگاهش کنی...

آخرین محصولات مشاهده شده