درباره‌‌ی بدرودها

تنها تصور من از آن‌ها سفر مشقت‌بارشان در دل ظلمت بود، تجسم راه‌پيمودن آن دو، خاموش و دست در دست يکديگر، تجسم نيم‌گام پيش‌تربودن مرد و فشار هشداردهنده‌ي انگشتانش بر دست دخترک به نشانه‌ي پرهيز از خطرات، تجسم آن شانه‌هاي فراخ فروخميده، تجسم آن دو سر خميده بر زمين ناهموار و نامرئي و غوغاي نخستين پرندگان بامدادي بر فراز شانه‌هايشان و راهپيمايي گام‌به‌گام و منظم و بي‌شتابشان بر دامان نمناک خاک و علف، چنان‌که گويي خانه در بلندايي بي‌نهايت باشد و زمان در نخستين سپيده‌دم سال نو از حرکت بازايستاده باشد.

آخرین محصولات مشاهده شده