در باتلاق تب اتفاقات عجيبي در حال وقوع است. اتفاقاتي واقعا ترسناك. همه‌چيز با زوزه‌اي در نيمه‌هاي يك شب شروع شد. سپس خرگوشي كه سينه‌اش از هم دريده شده بود. همه فكر مي‌كردند كه سگ جديد گردي مسئول اين اتفاقات است. به هر حال او شبيه يك گرگ بود و كمي وحشي به نظر مي‌رسيد. اما گردي مي‌دانست كه سگش فقط يك سگ معمولي و پير است و سگ‌ها در شب‌هاي مهتابي زوزه نمي‌كشند يا اين كه نيمه‌شب‌ها ناپديد نمي‌شوند و يا در هنگام كامل شدن ماه به موجودات ترسناك تبديل نمي‌شوند. يا شايد هم مي‌شوند؟...