درباره‌‌ی اسکناس اصل (رفیق بی‌کلک اسب 2)

کلانتر نان‌سفيد توي قطار تنهاست و دنبالِ رفيق مي‌گردد تا با او صحبت کند و حرف‌هاي خنده‌دار بزند. کم‌کم، فضولي توي کارِ مَردم، باعثِ گرفتاري‌اش مي‌شود و سه تا ساندويچ مي‌دزدد!!! بعد هم بايد به‌جاي يک دختر خانم خوشگل برود خانه‌ و زندگي آقاي خواستگار جوان را ببيند! فکر مي‌کني چه کسي اسکلت را توي چمدان گذاشته‌است؟ فکر مي‌کني اين دختر و پسر عاشق به هم مي‌رسند؟ فکر مي‌کني کلانتر نان‌سفيد دوست وراج پيدا مي‌کند؟ قصه‌هاي کلانتر نان‌سفيد را بخوانيد! او هيچ‌وقت يک مشکل ندارد!!! چون هميشه يک مشکل بزرگ دارد!!!

آخرین محصولات مشاهده شده