درباره‌‌ی از 12 انگشت نکبتی‌اش

چيزي از لاي شكاف ديدم كه همه تنم يخ كرد. پشت ديوار هيچي نبود. يعني بود اما شبيه هيچي بود. زمين خيلي بزرگي كنده بودند، شايد اندازه زمين فوتبال. خيلي گود و ترسناك بود. انگار درياچه يا حتي دريايي بود كه خالي‌اش كرده بودند. معلوم نبود سعيد براي چي من را آنجا برد. سرم گيج مي‌رفت. اينجا كجاست؟ چرا اين‌قدر گوده؟ اين چاله است، چاله. براي چيه؟ براي پي ساختمون. هرچي گودتر باشه، ساختمون محكم‌تر مي‌شه. روح ما هم همين طوريه. هرچي حفره‌اش گنده‌تر باشه، محكم‌تر و قوي‌تر مي‌شيم.

آخرین محصولات مشاهده شده