درباره‌‌ی آن یکی اینشتین

انگار يادش رفته بود مقاله را من نوشتم. مقاله‌اي که حالا به خاطرش سوداي جايزه نوبل در سر داشت. انگار تاريخ را در ذهن خودش چنان بازنويسي کرده بود که در آن واقع خودش مقاله را نوشته است. نمي‌دانستم چه بگويم؛ حرفش ميخ‌کوبم کرده بود. معرفي نظريه‌ي خاص نسبيت به جهان به عنوان نظريه خودش يک بحث بود، اما اين‌که پيش من هم تظاهر کند خالقش خود او بوده يک بحث ديگر! آن وقت بود که فهميدم من در نظر آلبرت به يک زن خانه‌دار معمولي تبديل شده‌ام؛ مادر بچه‌هايش، نظافت‌چي خانه‌اش، رختشوري براي لباس‌هايش، آشپزي براي غذاهايش. هرگز کسي بيش از اين‌ها نبودم.

آخرین محصولات مشاهده شده