درباره‌‌ی آفتاب پرست شگفت انگیز

اتاق خواب تنها يك پنجره ي كوچك داشت كوچكتر از آنكه بتوان از آن خارج شد پس تا جان در بدن داشتم با همان صداي گرفته صدايش كردم از پشت در گفت با آندرياس ميخوام برم گردش اصلا اهميتي نميدم چي پيش مياد چون احتياج دارم يه كمي خوش باشم به در زدم و فش فش كنان گفتم عشق اصلا چيز خوبي نيست لطفا از يك كلمه ي ديگه استفاده كن گفت ميدوني كه ما در اين مورد به توافق نمي رسيم خب فكرش رو بكن اگه همه آدمهاي دنيا مثل تو بودن چي مي شد و آنگاه با گفتن كلماتي آراسته و شايسته تنهايم گذاشت و رفت.

آخرین محصولات مشاهده شده