درباره‌‌ی آسیمه 2 (2 جلدی)

حافظ اکثر خاطراتشان نفس بود. پسرها معتقد بودند او يادگاري‌ها را بهتر از خودشان نگاه مي‌دارد. حتي تيله‌هاي رنگارنگ دوران شيطنتشان را. نردبان چوبي را که از بالا پايين انداخت نيم متري با کوچه فاصله داشت. اما سروين آن‌را گرفت. نفس انتهايش را محکم به لبه ديوار متصل کرد و سروين پايش را روي اولين پله لرزان آن گذاشت. هر چه مرد جوان بالاتر مي‌آمد دل نفس با شدت بيشتري مي‌زد. صداي جير جير بدنه چوبي نردبان و پيچ و تابي که طناب‌هاي رنگ‌نما مي‌خوردند نفس را بي‌طاقت‌تر مي‌کرد. دست‌هايش بيش‌تر از پيچش طناب‌ها در هم مي‌پيچيد و قلبش بيش‌تر از چوب‌ها صدا مي‌داد. يک پله مانده به پايان، طناب پاره شد و صداي جيغ نفس بلند شد. دو دست خود را روي دهان گذاشت و صدايش را خفه کرد. سروين دستش را به ديوار گرفت و خود را بالا کشيد و الا با نردبان سقوط مي‌کرد. وقتي مقابل نفس روي ايوان نشست هر دو از سرما و اضطراب سرخ سرخ بودند. اما قلبشان سرخ‌تر از گل سرخ و طپشش تندتر از دويدن يوز پلنگ بود. نگاهشان مبدل به خنده‌اي دلنشين شد و دلبرانه خنديدند. انگار نه انگار ساعاتي پيش غم عالم به دلشان افتاده بود.

آخرین محصولات مشاهده شده