درباره‌‌ی آخرین من من

قبل از شروع كارگاه با حالت گله و شكايت گفت:«واقعا نمي‌دانم بايد چه كار كنم، دارم ديوانه مي‌شوم، تمام ديروز را خوابيدم. با موبايل لااقل سرگرم بودم...» خيلي خوشحال شدم و آزادي‌اش را به او تبريك گفتم. قدري نگران و سردرگم بودم. از او خواستم خودش را جاي زنداني فرض كند كه بعد از سال‌ها از زندان آزاد شده و قدم به شهر مي‌گذارد. بله، اين زنداني تازه آزاد شده بايد براي جبران كوتاهي‌هاي گذشته و ساختن آينده، فكر و حركتي داشته باشد. اما اگر من آن زنداني باشم، اولين روز آزادي را پرسه مي‌زنم و طعم آزاد بودن را خوب مي‌چشم.

مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

آخرین محصولات مشاهده شده