درباره‌‌ی هاملت (داستان‌های شکسپیر برای نوجوانان)

دانه‌هاي برف با زوزه‌هاي باد دور برج و بارو تاب مي‌خوردند. يقه‌ي ردايم را در برابر باد سرد بالا آوردم و به جايي كه نگهبانان مي‌گفتند روح پدرم را ديده‌اند چشم دوختم. قديمي‌ترين دوستم هوراشيو كنارم بود. هوراشيو بود كه خبر آورد پدرم، شاه، مرده است.

آخرین محصولات مشاهده شده