درباره‌‌ی ناپدید شدن ادل بودو

منفرد كم‌كم لقبي كه پدربزرگش برايش انتخاب كرده بود را با تمام وجود پذيرفت. خودش را قانع كرد كه بيشتر اوقات در خانه توي تاريكي مي‌نشيند. تا حد امكان بي‌صدا راه مي‌رفت، از سايه‌هاي خنك خانه قديمي رد مي‌شد و از ترساندن خدمتكارها لذت مي‌برد. با خيال يواشكي وارد اتاق دخترها شدن و فرو كردن دندانش در گردن‌شان ـ وقتي كه خواب بودند ـ حسابي كيف مي‌كرد. آن‌ها هم مثل خودش از يك خيال واهي كه معتادش بودند بيدار مي‌شدند تا به زندگي در سايه‌ها ادامه دهند.

آخرین محصولات مشاهده شده