درباره‌‌ی قاتل در باران (داستان‌های آمریکایی)

با كفش‌هاي كوچك و واكس خورده با ظرافت از روي فرش آبي و زير تاق گذشت. صداي موسيقي بلندتر شد. سر و صداي آزارنده و ضرباهنگ ديوانه‌وار و اعصاب خردكن جاز بداهه را داشت. صدا زيادي بلند بود. دختر مو قرمز آن‌جا نشسته بود و بي‌صدا طوري خيره شده بود به حاشيه‌ كنده‌كاري شده‌ راديوي بزرگ كه انگار داشت نوازندگان را با آن لبخند حرفه‌اي ثابت و عرقي كه بر تيره پشت‌شان مي‌لغزيد نگاه مي‌كرد. خود را روي كاناپه جمع كرده بود كه به نظر مي‌آمد تمام كوسن‌هاي اتاق را روي آن ريخته‌اند. خود را با دقت در ميان كوسن‌ها مانند دسته گلي در زرورق جا داده بود. ـ از متن كتاب ـ

آخرین محصولات مشاهده شده