درباره‌‌ی رایحه ممنوع

من فقط يك ”مرد” مي‌شناختم كه رخت عوض مي‌كرد، پشت اين چهره و گاهي پشت آن چهره مي‌نشست... گاهي نقاب يك استاد به چهره مي‌زد و گاهي در قالب صميمي‌ترين دوست خانوادگي‌ام ظاهر مي‌شد... گاهي به اندازه دوست‌پسرم نزديكم مي‌شد و گاهي زمين و زمان را در قالب پدر برايم تباه مي كرد... گاهي قلبم را تسخير مي‌كرد، گاهي روحم را به بازي مي‌گرفت... گاهي دست حمايت روي شانه‌ام مي‌گذاشت و گاهي نقش تهديد را بازي مي‌كرد... اين ”مرد” اخاذي مي كرد... خيانت مي‌كرد... چشم‌چراني مي‌كرد... ولي مردانگي نمي‌كرد... اين ”مرد” هر آن چيزي بود كه يك مرد نبود! و آن ناشناس در قاب پنجره براي من از هر كسي در اين عالم غريب‌تر بود... تنها مي‌دانستم هنوز سايه‌ي اين ”مرد” پشت آن نگاه عسلي پنهان نشده... تنها مي‌دانستم چيزي در مورد او فرق مي‌كند... و من به بد و بدتر ايمان داشتم... با اين‌كه گاهي كساني در ظاهرهاي موجه پا به زندگي آدم مي‌گذارند كه اين ”مرد” نامرد مقابلشان بزرگ مي‌شود... كنارشان شرف پيدا مي‌كند و در مقابل بدترين‌هاي دنيا اين نامرد به طرز عجيبي مرد مي‌شود...

آخرین محصولات مشاهده شده