درباره‌‌ی رابین هود

ظهر يكي از روزهاي تابستان بود و جنگل به نظر خفته مي‌آمد. هيچ نسيمي چتر گسترده شاخسار درختان بلوط را نمي‌جنباند، و تنها صدايي كه به گوش مي‌رسيد همهمه آرام حشراتي بود كه در تاريك روشن سايه خنك شاخه‌هاي ستبر و فراخ درختان بي‌وقفه اين سو و آن سو مي‌پريدند. جنگل چنان آرام و خلوت به نظر مي‌آمد كه شايد كسي گمان مي‌كرد كه از آغاز جهان جز گوزن سرخ وحشي، يا دشمن درنده‌اش گرگ خدعه كار، هيچ‌كس از آن‌جا گذر نكرده است. در ميان انبوه درختچه‌هاي فندق و بداغ جنگلي و شقايق پيچ، كوره راه لگدكوبي به چشم مي‌خورد، ولي راه چنان باريك و محو بود كه گويي پاهاي لاغر و سبك ماده گوزن‌ها، يا حتي خرگوش‌هايي كه در همان نزديكي در پشته بزرگي ميان ريشه‌هاي يك درخت راش لانه كرده بودند، آن را لگدكوب كرده باشند...

آخرین محصولات مشاهده شده