درباره‌‌ی تشریفات 2 (2جلدی)

اين ورق كنده‌شده‌ي مچاله از دفتر زندگيم رو هيچ‌وقت دور نمي‌انداختم. از اون ورق‌هاي قشنگي بود كه توش با هزارتا رنگ، خاطره نوشته بودم تو مغزم. دلم نمي‌اومد دورش بندازم، هرچي دفنش مي‌كردم يه گوشه‌اش مي‌زد بيرون، هر چي هم ولش مي‌كردم به امون خدا با مثل يه جونور جلد شده مي‌اومد تو مغزم ذور مي‌زد. هم خودم اين‌ و مي‌دونستم، هم خدا، هم احساساتم، هم عقلم ... هم دلم! من هر كاري هم مي‌كردم نمي‌تونستم به تاثيري كه اين مدت روم گذاشته بود بي‌تفاوت باشم و انكار كنم نيست و هيچي نشده. چيزي شده بود فقط كج و كوله بود، درست نبود، غلط بود!

آخرین محصولات مشاهده شده