درباره‌‌ی برزخ اما بهشت

يادم هست آن روز وقتي ته راهرو نگاهم بهش افتاد، درست مثل اين‌كه چشمم به ملكه عذاب بيفتد، بدنم يخ كرد. وحشت وجودم را پر كرد و زانوهايم سست شد و با اين‌كه تنها نبودم، بي‌اراده قدم‌هايم كند شد. دلم مي‌خواست خودم را پنهان كنم و پشت كسي پناه بگيرم و از آن‌جا فرار كنم...

مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

آخرین محصولات مشاهده شده