درباره‌‌ی این داستان 1 جورهایی بامزه‌ست

«داشتم خواب مي‌ديدم. نمي‌دونم چه خوابي بود، ولي وقتي بيدار شدم حس افتضاحي نسبت به بيداري داشتم. نمي‌خواستم بيدار شم. وقتي خواب بودم خيلي بيشتر بهم خوش مي‌گذشت و اين واقعا ناراحت‌كننده‌س. تقريبا چيزي مثل يه كابوس وارونه بود، مثل وقتي كه داري مي‌بيني و از خواب مي‌پري و خيالت راحت مي‌شه. منتها وقتي بيدار شدم كابوسم شروع شد.»...

آخرین محصولات مشاهده شده